مویم سیاه به سان پر کلاغ اما دلم پیر گشت

دندانی به سفیدی در اما دلم پیر گشت

چهره ای شاداب و چشمانی گیرا اما دلم پیر گشت

پیر گشت و گشت تا دیدم که نه جوان ماند و نه پیر و هردو در هم ادغام شدند...

ادغام شدند پیری و جوانی و هریک چون با هم نبودند گشتند شمشیری برای هم..

شمشیری از جنس تنهایی که بر دروازه دلم سینه ی نامحرمان را می شکافند...

شمشیری از جنس اشک که دیده ی هایم را در خون گریه دریده...

شمشیری از جنس غیرت که نام دوست را بر دهان هر ناشسته رویی چاک داده...

شمشیری از جنس هیچ کس تا هر بی سراپایی دم از او نزند..

الهی ...

این بود حالت من که ندانستم پیرم یا جوان...

الهی ...

تو دانی که کس بر این کلمات واقف نخواهدشد..

الهی...

ساده تر از این نگارش در توانم نبود...

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:58 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com