به نام نامی دوست...
به نام تو....
به نام الله...
الهی...
متفاوت از همه زمان و مکان عاجز وار و نالان دلی اورده ام بس غریبانه و ناامید....
اورده ام در پشت درگاهت تا که نشاید توهینی به استان درگاهت باشد
از بی لیاقتی از امدنم....
اری در پشت درگاهت می خوانمت....
نه در سیر مردگی ام شک ماند که به کجا می انجامد بر اس سوابقم
و نه در کثیر العجب بودنم
و نه در ضلال مبین بودنم
تعز من تشا....تذل من تشا...
سر فرو می ارم بر خواستنت بر من که بس غریبانه چشم های مخمور بوتیمارم
را عاجزانه بر زمین می دوزم تا دم بر نیارم بر خواستنت
از نا دانستنم نه زیر بارم نه عجب وار می گردم بر عرصه ی هستیت
چون که مرا عزتی نخواستی بر ماهیتی بنام هستی بر هر عرصه...
الهی...
دنیا را بر پشت درگاهت نیاورم از روی نیاز
و الحمدالله که در خور منی که نا من شدنم را چشم به چشم
نفس به نفس
دم به دم
مشتاقانه خواهان و ارزومندم را دنیایت
عرضه نداشتی...
از معنویات شرمم باد که سخنی ارم یا ذهنیتی خیالی بر خود
هموار کنم....
الهی ...
چون که معترف به رحمانیت اجباریت می باشم
مرا ان ده در این چند صباح که از روی ضرورت با دهانی گشاده و کهنه سیلابی
که از روان سازی ان ابایی ندارم به پشت درگاهت
فریادم را سر میدهم...
الهی....
صبری ده که تا انقطاع نفس هایم
شاید در خور من باشد که سیر مردگی ام را زحاصل این
چند صباح به تحمل نشینم...
الهی...
نا امیدی ام کم نبود که با اجابت نکردن این بر دردم نیافزایی.....
نظرات شما عزیزان: