نقل کرده اند...

دانشمندی در مجلس شیخ ابواسحاق کازرونی حاضر بود

وچون شیخ مجلس را تمام کرد دانشمند بیامد

و در پای شیخ افتاد...

شیخ گفت :چه شده است؟

دانشمند گفت:وقتی که در مجلس سخن می گفتید در خاطرم امد که

علم من از او بیشتر بودو من قوت به جهد می یابم و به زحمت لقمه ای بدست

می اورم و این شیخ با این همه مال و جاه در دست اوست

در این چه نوع حکمتی است؟

چون این در خاطرم گذشت در ان حال چشم تو در قندیل افتاد و گفتی:

اب و روغن در این قندیل با یکدیگر فخر فروختند که

اب گفت:

من از تو عزیز تر و فاضل تر و همه چیز به من است

پس چرا تو بر سر من  می نشینی؟

روغن گفت:

برای انکه من رنج های بسیار دیده ام از کشتن و درودن و کوفتن و فشردن

که تو ندیده ای

وبا این همه در نفس خود می سوزم

و مردمانرا روشنایی می دهم

وتو بر مراد خود می روی و اگرچیزی در تو اندازند فریاد و اشوب کنی

بدین سبب من بالای تو ایستاده ام

نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:29 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com