ممکن است گاهی گریه کنم ولی هیچگاه در تنهایی گریه

 نمیکنم


خداوند اینجاست

 اشکهای مرا پاک می کند...چون...


         قلب من خانه ی خداست


ممکن است گاهی بیفتم و بلغزم اما هرگز در سقوط تنها نمی مانم


 خداوند هست و مرا بلند می کند... چون...


   قلب من خانه ی خداست


شاید گاهی رنج بکشم اما هرگز در  این رنج کشیدن تنها نمی مانم


  پروردگار مرا از رنجها رها می کند...چون...


    قلب من خانه ی خداست


خوشحالم برای اینکه میدانم هرگز تنها نیستم


خداوند همواره با من است...چون...


  قلب من خانه ی خداست...  


نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:59 توسط مهدی| |


روزي مردي خواب عجيبي ديد.

ديد كه رفته پيش فرشته ها و به كارهاي انها نگاه مي كند .

هنگام ورود دسته ي بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند وتند تند نهمه هايي را كه توسط پيكها از زمين مي رسند باز مي كنند و انها را داخل جعبه هايي مي گذارند.

مرد از فرشته اي پرسيد: شما داريد چكار مي كنيد؟

فرشته در حالي كه داشت نامه اي را باز مي كرد گفت : اينجا بخش دريافت است و ما دعاها و تقاضاهاي مردم را از خداوند تحويل مي گيريم .

مرد كمي جلوتر رفت . باز دسته ي بزرگي از فرشتگان را ديد كه كاغذ هايي را داخل پاكت مي كنند و انها را توسط پيكهايي به زمين مي فرستند .

مرد پرسيد :شماها چكار مي كنيد ؟

يكي از فرشتگان با عجله گفت : اينجا بخش ارسال است ما الطاف و رحمت هاي خداوند را براي بندگان به زمين مي فرستيم .

مرد كمي جلوتر رفت ويك فرشته را ديد كه بيكار نشسته .

مرد با تعجب از فرشته پرسيد : شما اينجا چه مي كنيد وچرا بيكاريد؟

فرشته جواب داد : اينجا بخش تصديق جواب است . مردمي كه دعاهايشان مستجاب شده بايد جواب بفرستند ولي عده ي بسيار كمي جواب مي دهند .

مرد از فرشته پرسيد :مردم چگونه مي توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد : بسيار ساده فقط كافيست بگويند:خدايا شكر

واقعا تو اطراف ما خيلي ها اين جوري اند .از كساني كه اين مطلب رو مي خوانند خواهش مي كنم كه فقط چند دقيقه فكر كنيد فقط به نعمتهايي كه به شما داده و برا يچند لحظه تصور منيد كه اگه چند تا از اين نعمتها (اگه يه چشم نداشتين يا پا يا خانواده ي سالم ....)چكار مي كرديد .پس خدا رو به خاطر نعمتهايي كه دارين شكر كنيد تا مورد غضب خداوند قرار نگيريد
نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:52 توسط مهدی| |

یه روز حضرت موسی به خداوند عرض کرد:من دلم میخواهد یکی از ان بندگان خوبت را ببینم.خطاب امد:برو تو صحرا انجا مردی هست که دارد کشاورزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.حضرت امد دید مردی با بیل دارد بر روی زمین کار میکند.حضرت تعجب کرد که او چه گونه به درجه ای رسیده است که خداوند میفرماید او از خوبان ماست.از جبرئیل پرسید.جبرئیل پاسخ داد.اکنون خداوند بلایی بر او نازل میکند بنگر او چه عملی انجام میدهد.بلایی نازل شد که ان مرد در یک ان هردو چشمش را از دست داد.فورا نشست و بیلش را هم پیش رویش گذاشت.گفت مولای من تا تو مرا بینا میپسندیدی من بینایی را دوست میداشتم.حال که مرا کور مییپسندی من کوری را بربینایی بیشتر دوست میدارم.

حضرت دید ان مرد به مقامرضارسیده است.رو کرد به ان مرد و فرمود:ای مرد من پیغمبرم ومستجاب الدعوه.دوست میداری دعایی کنم و خداوند چشم هایت را باز گرداند؟

مرد پاسخ داد:نه.حضرت فرمود:چرا؟.مرد گفت:

انچه مولایم برایم اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا انچه را که خودم برای خودم بخواهم...

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:41 توسط مهدی| |

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:37 توسط مهدی| |

گفتگو با خدا

خواب ديدم .در خواب با خدا گفتگويي داشتم.
خدا گفت:پس مي خواهي با من گفتگو كني؟
گفتم اگر وقت داشته باشيد؟
خدا لبخند زد.
"وقت من ابدي است."
چه سوالاتي در ذهن داري كه مي خواهي از من بپرسي؟
"چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب مي كند؟"
خدا پاسخ داد:
اينكه انها از بودن در دوران كودكي ملول مي شوند عجله دارند كه زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران كودكي را مي خورند.
اينكه سلامتشان را صرف بدست اوردن پول مي كنند و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتي مي كنند.
اينكه با نگراني نسبت به اينده زمان حال فراموششان مي شود.
انچنان كه ديگر نه در اينده زندگي مي كنند و نه در حال .
اينكه چنان زندگي مي كنند كه گويي هرگز نخواهند مرد و چنان مي ميرند كه گويي هرگز زنده نبوده اند.
خداوند دستهاي مرا در دست گرفت و مدتي هر دو ساكت مانديم.
بعد پرسيدم ....
به عنوان خالق انسانها مي خواهيد انها چه درسهايي از زندگي را ياد بگيرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد: ياد بگيرند كه نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود كرد. اما مي توان محبوب ديگران شد.
ياد بگيرند كه ثروتمند كسي نيست كه دارايي بيشتري دارد بلكه كسي است كه نياز كمتري دارد.
ياد بگيرند كه ظرف چند ثانيه مي توانيم زخمي عميق در دل كساني كه دوستشان داريم ايجاد كنيم. وسالها وقت لازم خواهد بود تا ان زخم التيام يابد.
با بخشيدن بخشش ياد بگيرند.
ياد بگيرند كساني هستند كه انها را عميقا دوست دارند.
اما بلد نيستند احساسشان را ابراز كنند يا نشان دهند.
ياد بگيرند كه مي شود دو نفر به يك موضوع واحد نگاه كنند و انرا متفاوت ببينند.

ياد بگيرند كه هميشه كافي نيست ديگران را ببخشند بكه خودشان هم بايد خود را ببخشند. و ياد بگيرند كه من اينجا هستم هميشه.

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:18 توسط مهدی| |

گفتم : خسته ام.
گفتی : لاتقنطوا من رﺣﻤﺔالله " هرگزازرحمت خدا ناامید مباشید " (سوره زمر/ 53) "
گفتم : هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره.
گفتی : ان الله یحول بین المرء وقلبه " بدانید که خدا درمیان آدمی وقلبش حایل است (وازهمه اسراردرونی آگاه است ) ". (سوره انفال / 24)
گفتم : غیرازتوکسی رو ندارم .
گفتی : نحن اقرب الیه من حیل الورید " ازرگ گردن نزدیکترم " ( سوره ق /16)
گفتم : ولی انگاراصلا منوفراموش کردی.

گفتی : فاذکرونی اذکرکم " مرا یاد کنید تا شما را یادکنم " (بقره /152)

گفتم : تاکی باید صبرکرد؟

گفتی : و ما یدریک لعل الساعه تکون قریبا " وتوچه می دانی ؟ شاید آن ساعت بسیارموقعش نزدیک باشد " (احزاب /63)

گفتم : تو بزرگی ونزدیکیت برای من کوچیک خیلی دوره ! تا اون موقع چیکارکنم ؟

گفتی : واتبع ما یوحی الیک واصبرحتی یحکم الله " راه صبر پیش گیر تا وقتی که خدا حکم کند " (یونس/109)

گفتم : خیلی خونسردی ! توخدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک.... یه اشاره کنی تمومه !

گفتی : عسی ان تحبوا شیئا وهو شرلکم " چه بسیارشودکه چیزی را دوست دارید ودرواقع شرشما درآن است وخداوند به مصالح شما نمی داند " (بقره /216)

گفتم : انا عبدک الضعف الذلیل..... اصلا چطوردلت مییاد؟

گفتی : ان الله بالناس لرئوف رحیم " که خدا به مردم ،مشفق ومهربان است " (بقره / 143)

گفتم: دلم گرفته

گفتی : بفضل الله وبرحمته فبذلک فلیفرحوا " باید منحصرا" به فضل ورحمت خدا شادمان شوید " (یونس/58)

گفتم : اصلا بی خیال ! توکلت علی الله

گفتی : ان الله یحب المتوکلین " خدا آنان را که براواعتماد کنند دوست دارد ویاوری کند " (عمران/159)


گفتم : خیلی چاکریم !
ولی این بار، انگار گفتی : حواست رو خوب جمع کن ! یادت باشد که :

ومن الناس من بعید الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به وان اصابته فتنه انقلب علی وجهه خسرالدنیا والاخره " بعضی از مردم ، خدا را به زبان و ظاهرمی پرستندنه به حقیقت ، وازاین رو هرگاه به خیرونعمتی رسد، اطمینان خاطرپیدا کند و اگربه شر و فقر آفتی رسد. ازدین خدا رو برگرداند . چنین کس دردنیا وآخرت زیانکاراست ". (حج/11)

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:11 توسط مهدی| |

مردم هر روز خدا را مي بينند، فقط او را تشخيص نمي دهند.

بگذار خداوند ديگران را به وسيله تو دوست بدارد و تو را به وسيله ديگران.

خدا دعاي ما را مي فهمد، حتي وقتي کلمه اي براي گفتنش پيدا نمي کنيم.

هر وقت احساس احترام به خود در شما کاهش يافت فکر کنيد که خداوند شما را به صورت خودش آفريده است.

ممکن است ما تعطيلات و دعاهاي متفاوت داشته باشيم اما همگي دقيقاً يک خداي واحد داريم. اين نشان مي دهد که شباهت هاي ما بيشتر از تفاوت هاي مان است.

هر شب نگراني هايم را به خدا وا مي گذارم او به هر حال تمام شب بيدار است.

خداوند دايره ايست که مرکزش همه جاست، و محيطش هيچ کجا نيست.

خدا گردو را مي دهد، اما آن را براي مان نمي شکند.

سرپيچي از فرمان ظالم، اطاعت از امر خداست.

خداوند هرگز به ما رويايي نمي دهد که توان تحقق بخشيدن به آن را نداشته باشيم

خداوند به ما دو دست داده است، يکي براي گرفتن و ديگري براي دادن ما مخزن هايي نيستيم که براي ذخيره چيزها ساخته باشند، ما کانال هايي هستيم براي تقسيم چيزها.

اگر خداوند همه چيزهايي را که مي خواهي به تو مي داد آنها را کجا جا مي دادي؟

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:59 توسط مهدی| |

هر انسان ساده ای می تونه دانه های یک سیب را بشماره.تنها خداوند میتوانه سیب های یک دانه را بشماره


هر شامگاه تمام نگرانيهام رو به خداوند مي سپارم.به هر حال اون قراره تمام شب رو بيدار باشه


خداوند هر یک از ما را قدری دوست دارد که گویی تنها یکی از ما وجود دارد


خداوند نيايشهاي ما رو مي فهمه، حتي اگر نتونیم واژه های مناسبی برای بیان پیدا کنیم


آنچه ما هستیم ،هدیه خدا به ماست.آنچه ما میشویم هدیه ما به خداست


فکرهای خاص، دعا و ستایش هستند. لحظاتي هست که روح به زانو در مياد، مهم نيست که جسم در چه وضعيتي باشه


میتوانی اندازه خدا را با اندازه نگرانیهایت تجسم کنی.هر چه نگرانی هایت بزرگتر باشد، خدا کوچکتر است


یک کافر نمی تونه خدا رو پیدا کنه همانطور که یک دزد نمیتونه یک پلیس رو پیدا کنه


بهترین راه شناخت خدا اینه که عاشق خیلی چیزها باشیم

 

مردم خدا رو هر روز می بینن ،اونها فقط اونو تشخیص نمیدن نشانه های خدا در همه جا هست

 

خدا باید خیلی از گناهان و تنهایی ها خسته باشه ،چرا که این، تنها چیزیه که ما به او میدیم

 

جازه بده وعده های خدا به مشکلاتت بتابه- در مشکلات به خداوند توکل کن

 

خداوند یک پیشخدمت بزرگ نیست که ما با فشار دکمه ازش بخواهیم کارها رو انجام بده

 

این احساس وجود داره که خداوند نیز در سفر است- یعنی با سفر خدا رو میشناسیم

 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:1 توسط مهدی| |

جملات ساده و زیبا برای زندگی خوب...

 

 

 

هیچ کس نمیتواند به عقب برگردد و از نو شروع کند.

اما میتوانداز همین حالا شروع کند و پایان تازه ای بسازد...

 

 

خداوند روز بدون رنج بدون خنده بدون اندوه و افتاب بدون

باران وعده نداده است.

امااو توان پایداری در ان روزها و وعده ی تسلی پس از اشک

و چراغ راه را داده است...

 

 

مشکلات مانند دست اندازه های جاده هستند.کمی از سرعت تان کم میکنند

امااز جاده ی صاف بعد از ان لذت خواهید برد.

زیاد روی دست اندازها توقف نکنید به حرکت تان ادامه دهید...

 

 

وقتی که ناراحت هستیداز اینکه به چیزی که می خواستید نرسیدید.

محکم بنشینید و خوشحال باشید.

زیرا خداوند در فکر چیزی بهتری برای شماست...

 

 

وقتی اتفاقی برای تان میافتد چه خوب و چه بد به معنایش فکر کنید.

در پشت این اتفاقت زندگی منظوری نهفته است که به شما یاد میدهد

چه طور بیشتر بخندیدو سخت گریه نکنید...

 

شما نمیتوانید کسی را وادار کنید که دوست تان بدارد.

اما میتوانید به کسی تبدیل شوید که دوستش میدارند...

 

 

بهتر است غرورتان را به خاطر کسی که دوستش دارید

از دست بدهید.

تا اینکه او را به خاطر غرورتان از دست بدهید....

 

 

ما زمان زیادی صرف میکنیم تا کسی را برای دوست داشتن پیدا کنیم

یا خطای کسانی را که دوست داریم بگیریم.

اما چه خوب می شد اگر این زمان را برای

بیشتر محبت کردن صرف میکردیم...

 

 

هرگز یک دوست قدیمی را ترک نکنید

جانشینی برای او پیدا نخواهید کرد.دوستی مانند شراب است

هرچه کهنه تر بهتر...

...

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:32 توسط مهدی| |

 


يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد ...
می توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد
هر آن چه گفتم را باور کرد
و هر بهانه ای آوردم را پذيرفت
هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
اما من!!!!
هرگز حرف خدا را باور نکردم
وعده هايش را شنيدم، اما نپذيرفتم
چشم هايم را بستم تا او را نبينم
و گوش هايم را نيز، تا صدایش را نشنوم
من از خدا گريختم بی خبر از آن که او با من و در من بود.
می خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم می خواست بسازم نه آن گونه که خدا می خواست،...
به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد و زير خروارها آوار بلا و مصيبت مدفون شدم
من زير ويرانه های زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم، اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد.
دانستم که نابودی ام حتمی است، با شرمندگی فرياد زدم:
 "خدايا اگر مرا نجات دهی، اگر ويرانه های زندگی ام را آباد کنی، با تو پيمان می بندم هر چه بگويی همان را انجام دهم. خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست"

  در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هايم را باور کرد و مرا پذيرفت.
نمی دانم چگونه اما در کمترين مدت خدا نجاتم داد.
او مرا از زير آوار زندگی بيرون آورد و به من دوباره احساس آرامش بخشید
گفتم:
 "خدای عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم"
خدا گفت:
 "هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم"
گفتم:
 "خدايا عشقت را پذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم"

  سپس بی آنکه نظر او را  زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا بپرسم به ساختن کاخ رويايی زندگی ام ادامه دادم.
اوايل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و او نیز فوری برايم مهيا می نمود، از درون خوشحال نبودم. نمی توانستم هم عاشق خدا باشم و هم به او بی توجه
از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم،
زيرا سليقه اش را نمی پسنديدم،...
با خود گفتم:
 "اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چيزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم"

  پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم، در حين کار اگر چيزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست می کردم
عده ای که خدا را می ديدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود، نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتنداما عده ای ديگر که جز سنگهای طلايی قصرم چيزی نمی ديدند به کمکم آمدند تا آنها نيز بهره ای ببرند.
  در پايان کار نیز همان هایی که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند
و من ناتوان و زخمی بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گريختند...
همان طور که من از خدا گريختم.
هر چه فرياد زدم، صدايم را نشنيدند،همان طور که من صدای خدا را نشنيدم.
من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم، قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود.
گفتم:
"خدايا! ديدی چگونه مرا غارت کردند و گريختند، انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که برخيزم."
خدا گفت:
 "تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی، از کسانی کمک خواستی که زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا  محتاج تر از هر کسی به کمک بودند"
گفتم:
 "مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روی آوردم و سزاوار اين تنبيه هستم، اينک با تو پيمان می بندم که اگر دستم را بگيری و بلندم کنی هر چه گويی همان کنم، ديگر تو را فراموش نخواهم کرد"
و خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد.
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بايستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.
گفتم:
 "خدای عزیزم، بگو چگونه محبت تو را جبران نمایم؟"
و خدا پاسخ داد:
 "هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی هميشه در کنار تو هستم"،
پرسیدم:
"چرا اصرار داری تو را باور کنم  زندگی، انسان، کودک، مادر، دوست، دوستی، محبت، عشق، خدا، تولد، زیبا، زیبائی، دوستان، صفا و عشقت را بپذيرم؟"
گفت:
 "اگر مرا باور کنی، خودت را باور می کنی، و اگر عشقم را بپذيری، وجودت آکنده از عشق می شود، آن وقت به آن لذت عظيمی که در جست و جوی آن هستی، می رسی و ديگر نيازی نيست خود را برای ساختن کاخ روياهایت به زحمت بيندازی، چيزی نيست که تو نيازمند آن باشی، زيرا تو و من يکی می شويم، بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و بی نیاز از هر چيز، اگر عشقم را بپذيری تو نیز نور، آرامش و بی نياز از هر چیز خواهی شد."

 

 

خدایا مرا ببخش / مرا فهم ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم  .

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:29 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com