الهی..

چون از روزگار به تنگی ایم و بر خوار بودنم اشک ریزان باشم

و ازجور دشمنان نالان....به یادم اری که:

هر که در این بزم مقرب تر است

جام   بلا  بیشترش  دهند....

و ان زمان که به درگاهت نالانم و گریان و اجابت نمی کنی دعایم را....

به یادم اری که:

دنیات نداده ام نه از خواری توست

کونین فدای یک نفس توست

هرچند دعا کنی اجابت نکنم

چون که مرامیل به زاری توست

.....

به شکرا نه ی این یاداوری مست میشوم و همه ی حرف ها و

خواسته ها و نداشته ها را در

سکوت

خلاصه میکنم و مدهوشت میشوم....

یاهو...

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 21:9 توسط مهدی| |

يک شبي مجنون نمازش را شکست 
بي وضو در کوچه ليلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
 فارغ از جام الستش کرده بود
سجده اي زد بر لب درگاه او
 پُر ز ليلا شد دل پر آه او

گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
  بر صليب عشق دارم کرده اي

جام ليلا را به دستم داده اي
 وندر اين بازي شکستم داده اي
نيشتر عشقش به جانم مي زني
 دردم از ليلاست آنم مي زني
خسته ام زين عشق،دل خونم نکن
  من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد اين بازيچه ديگر نيستم
 اين تو و ليلاي تو... من نيستم
گفت اي ديوانه ليلايت منم
 در رگ پنهان و پيدايت منم

سالها با جور ليلا ساختي
 من کنارت بودم و نشناختي
عشق ليلا در دلت انداختم
 صد قمار عشق يکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
  گفتم عا قل مي شوي اما نشد
سوختم در حسرت يک يا ربت
  غیر  ليلا بر نيامد از لبت
روز و شب او را صدا کردي ولي
  ديدم امشب با مني گفتم بلي
مطمئن بودم به من سر مي زني
  در حريم خانه ام در مي زني
حال اين ليلا که خوارت کرده بود
 درس عشقش بي قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
  صد چو ليلا کشته در راهت کنم

 

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:56 توسط مهدی| |

نهج البلاغه....

نهج البلاغه.........

اری نهج البلاغه.....

یعنی نفسم.....همه ی فکرم.... همه ی شوقم ....و ایینه ی حرف  های  معشوق ابدی من

خداوندگار...

با تو نفس میکشم....

مرا خوار میکنی ان زمان که خطبه های مرگت را می خوانم...

مرا مست میکنی ان زمان که ستایش خدای را می خوانم....

مرا متفکر میسازی ان زمان که حکمت هایت را می خوانم...

مرا میسوزانی ان زمان که شکایت میبری نزد خداو رسولش....

مرا مانوس به قران می خوانی ان زمان که از غریبی مینالم....

مرا به معشوقم ابدی ام میخوانی ان زمان که ازخنده های ان رجیم بر خودم می لرزم...

چنان ریز به درمان هر بیماری سخن پرداخته ای که

جز به حیرتت ننشینم....

چه زیبا گفته شاعر:

نه خدا توانمش خواند نه بشرتوانمش گفت

متحیرم  چه  نامم  شه  ملک لا  فتی را

....

نوشته شده در یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:,ساعت 20:31 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com