الهی...
دلم گرفت از این هیاهو بازار...
دلم گرفت از این همه نامردی....
دلم گرفت از این همه با ادمیان....
ادمیت مرد گرچه ادم زنده بود....
الهی...
ای خالق اسمان ها و زمین...
هزاری چون من را چه به این مردمان....؟
الهی...
این مرغ دلم عمری است در هوای تو ...
از اشیان جداست...
الهی...
هنوز هم وحشی وار با تو نفس می کشم....
هنوز هم وحشی وار هر دم و هر زمان....
نفس نفس...
مکان مکان ....
تو را می بویم ...تورا میپویم...
الهی...
گر زخلقت کناره گرفتم نه از خواری انان بود...
و نه از عزت من بود....
بلکه از تو یاد نکردشان وحشی شده ام....
بلکه از تو غافل شدنشان وحشی شده ام...
الهی...
این منم که هر تو را یاد کنم....
این منم که تو را بینم....
این منم که تو را ذکر گویم....
نه نه نه ...
به شوقت قسم که تو مرا به ان واداشتی...
تو مرا به یادت به دیدنت به ذکرت....
واداشتی...
ورنه هزاری چون من در میان نبود....
الله گفتنم همان است که تو مرا بر ان واداشته ای بدون اراده....
ارداده ی تو اراده ی من گشت....
خواست تو خواست من گشت....
و اینک چون نیک بنگریستم میبینم که
این دیگر من نیستم...
همه تو بودی مرا و من نیستم....
همه بودی و نبود من بود تورا من نیستم...
الهی ...
این دیگر من نیستم...حیف از ان همه عمری که با من زیستم....
الهی....
امشب بس به سکوت گراییده ام...
امشب دلم را بر دریای بیکرانت بردم ...
دلم را به تماشای مهتابت بردم...
دلم را به ساحل صاف تر از دلم بردم...
بردم و بردم تا صاف تر از همیشه برگردم...
برگردم به همان کلبه ی گدایی خویش...
کلبه ی گدایی ام که هر دم صاحب ان تویی...
معبودا....
معبودا....
اکنون خالی گشتم ....
و هزاری چون من در میان نیست.....
الهی ...
تو دانی..
تو دانی...
این روزها منم و منم و من ...
و خدا ...
و شادم به وسعت دنیا....
شکر...
شکر...
الهی...
به راستی چرا...؟
چرا...؟
چرا تاثیر افراد خوب زمانی احساس می کردم که ....
انها را از دست داده ام.....
الهی....
از دست دادم یا از دستم ربودی؟.....
ربودی یا که در فکر جای دیگری برایم بودی....؟
جای دیگر یا که ......؟
نه نه نه....
والله که نه....
الهی ...
مرا دیگر با کسی کار نخواهد بود....
الهی ...
تو منی یا من تو ام....