الهی...
بس غریبانه و فقیرانه در وجودم تورا میجستم...
الهی..
بس گریان و رنجور به سان کودک مادر مرده تو را می پوییدم و می بوییدم...
الهی...
هم اینک ببین من نا مسلمان شده چگونه حکم کافری بر دوشم گذاشته ام...
الهی...
در این زمان که ذره ذره وجودم یخ کده ای بیش نیست ...
در این زمان که ذرات وجودم مملو از چشم های نگرانی در جستجویت شدند..
در این وحشی بازار..
در این شهوت بازار..
در این بندگان شده گان نان و مرده شدگان گان شهوت...
بس غریبانه تو را جویم...
الهی..
گاهی رحمی...
گاهی ندایی...
گاهی مرحمی...
و
گاهی خدایی...
نظرات شما عزیزان: