گاهی برای بزرگتر شدن به عمق اقیانوس مینگریستم...
و گاهی هم به اوج قله ها ...
اما بزرگی را در این ها ندیدم و جز وحشتم چیزی نیفزود...
چون نه قامتم به بلندی قله ها میرسید و نه به عمق زمین راهی داشتم...
واین چنین فهمیدم که...
بزرگی را در عشق ورزیدن به زیر دستانم ببینم...
و اوج بزرگی را در لبخند معشوق ازلی دیدم...
نظرات شما عزیزان: