من1

 

الهی...

 

الهی ندانم ز  جاری ساختن واژه ای در خور

 

این منم یا نه منم

 

که هر دو در من راه نبود...

 

الهی...

 

کنون که از هر واژه بیزارم ز ماحصل غایب نبودنشان

 

کنون که باز هم به بیان من گفتم روی اورده ام  عجالتا...

 

بنگر که چون میبایدم کودک درونم که بس به سکوت مرگ باری نشسته...

 

بنگر که چشمان خمارش در کدام بعد زمان و نه مکان به نظاره انگاشته...

 

بنگر که مخمور بودنش ز حاصل با عوام بودنش  بوده که هیچ گاه با انها نبوده...

 

الهی...

 

بنگر چون میبایدم با تناقض هایی از نا کجا امده....

 

الهی...

 

بنگر که چون نتوانم بنگرم خاموشی بیش از پیش

 

ان که نمیباید من بودن را به او چسباند...

 

الهی...

 

کنون که می نگارم هیچ نداشتنم را ننگر که چون

 

عوام بودنم را به رخ اورده ام....

 

الهی...

 

به همان به مثابه ی طفلانت رسان آهی

 

از همان به ارزو نشستن خیال خام به نیستی...

 

که این منم که من بودنم را از منیت بر نمی خواست

 

بلکه از جاهلیت بجامانده در اجداد پیشینیانش

 

سر به دنیایی اورد که همه او بودن....

 

برسانش که منم معترف که نه من ونه تو

 

بس جاهلانه در نا او شدن به سیر می میرانیم ان بباید به نیستی رسیدن تا ز هستی او چه در اید...

 

الهی...

 

سخن کوته کنم که بس سکوت تلخ تر از زهرم

 

را بر خود به دوش میکشانم که در یک کلمه تهی میگردد

 

که همان یک کلمه را تو دانی که

 

گر مرکب دریاها و کاغذ زمینهاگردنند

 

بس خجل وار سر به زیر ارند...

 

الهی...

 

تو دانی....

 

تو دانی....

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 16:11 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com