الله....شیطان....

نقل است که...

جنید بغدادی گفت:خواستم که ابلیس را ببینم

بر در مسجد ایستاده بودم.

پیری را دیدم که از دور میامد.چون او را بدیدم وحشت در من پدید امد.

گفتم:تو کیستی؟

گفت:ارزوی تو(شیطان)

گفتم:ملعون چه چیز از سجده ی ادم باز داشت؟

گفت:یا چنید چه چیز تو را وادار میکند که من غیر او را سجده کنم؟

جنید گفت:من متحیر شدم در سخن او

به سرم ندا امد که بگوی

که دروغ میگویی که اگر تو بنده بودتی فرمان او میبردی و

از امر او بیرون نمی امدی...

ابلیس چون این سخن را بشنید

بانگی بزد و گفت:

 

ای جنید بالله که مرا سوختی

 

و ناپدید شد...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 21:54 توسط مهدی| |

کپی برداری بدون ذکر منبع غیر مجاز می باشد
www.sharghi.net & www.kafkon.com & www.naztarin.com