باز هم دلم غمگین است. چقدر این حس و حال برایم آشناست. ای غم، ای میهمان ناخوانده، دیگر برایم غریب نیستی. مدتهاست که در دل من خود را جا کرده ای. گاهی که نیستی، دلتنگت می شوم! به خانه خودت خوش آمدی. ولی چرا امشب بی بهانه آمدی؟
در این دنیا کسی را ندیدم که تو را نشناسد. در همه خانه ها را می زنی تا از یادها نروی. و امشب میهمان منی. خوش آمدی ای غم. مرا یاد تنهاییم می اندازی. یاد دلتنگیها. مرا یاد لحظات شیرین از دست رفته می اندازی، و سختی ها. مرا یاد نگرانی هایم می اندازی، و دلهره ها. مرا یاد بی رحمی ها و خودخواهی ها می اندازی. به من می نگری و نگاهت به من می گوید تا آخر عمر با من خواهی ماند. آه که چه با وفایی!
گرچه از من تنها ناله و بی مهری شنیدی، ولی خوب می دانم که وجود تو نعمتی است از سوی خدا. وجود تو نشان می دهد من زنده ام. وجود تو کمکم می کند که قدر شادیها را هم بدانم. هر چند که دلم را خون می کنی، ولی دیگر می دانم که تو را هم دوست دارم.
کمی خسته شده ام. شاید از خودم. زود می رنجم. زود دلگیر می شوم. کاسه صبرم لبریز شده و من ضعیف تر از همیشه هستم.
بارها دلم پر از شوق و امید شد و آن چنان تپید که سینه ام برای او تنگ شد. و هر بار چقدر زود امید را از او گرفتند تا در آتش خود بسوزد. بسوزد تا خاکستر شود.
خدایا، مدتهاست که تلخی های زندگی به سوی من هجوم می آورند. این ناله ها ناشکری نیست که به مقداری نیستم که از تو شکایت کنم. اینها درد دل بنده توست. همه غمها به علت دور شدن از توست، وگرنه کسی که همه آرزویش تو باشی، شادی و غمی جز عشق تو ندارد. هرچقدر هم که دوستت دارم، لیاقت آن را ندارم که دلم را آنچنان از حضور تو پر کنم تا دیگری در او جا نشود. با این حال تنها و تنها به تو چشم امید دارم. هیچ وقت نتوانستم نعمتهای بی اندازه ای که به من داده ای را بشمارم. به تو توکل می کنم و از تو کمک می خواهم.
نظرات شما عزیزان: