نقل کرده اند...
بزرگی گفت:باحسن بصری وجماعتی به حج می رفتم.در بادیه شدیم.تشنه شدیم.برسرچاهی رسیدیم.دلو ورسن ندیدیم.
حسن گفت:چون من در شروع نماز شوم شما اب خورید
پس در نماز شد تا به سر اب شدیم اب برسرچاه امده بود باز خوردیم.
یکی از اصحابکوزه ای اب برداشت ناگاه اب به چاه فرو شد.
چون حسن از نماز فارغ شد گفت:
خدای را ستوار نداشتید تا اب به چاه فرو شد...
نظرات شما عزیزان: